گفت و گو با مژگان شیخی، داستان نویس

 

گفت و گو با مژگان شیخی، داستان نویس

صدای جوی محله در قصه‌هایم جاری است

 

روزنامه همشهری: علی الله سلیمی

«مژگان شیخی» متولد سال 1341 است و لیسانس مترجمی زبان انگلیسی دارد. از سال 1363 کار نوشتن را با داستان«بلبل نوک‌ طلا و باغ آرزوها» آغاز کرد. او هم در زمینه ادبیات کودکان و نوجوانان و هم ادبیات بزرگسالان فعالیت دارد و تاکنون بیش از صد عنوان از کتاب‌هایش به چاپ رسیده که اغلب آنها برای گروه سنی کودکان و نوجوانان است و بیشتر آنها در جشنواره‌های ادبی مختلف، برگزیده شده. مژگان شیخی منتخب بیست و ششمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی و شانزدهمین دوره جایزه جهانی کتاب سال در دی 1387 است. از آثار شاخص این نویسنده می‌توان به کتاب‌های «پنجمین زن»، «تابستان و غاز سفید»، «دستی برای دوستی»، «زندگی حضرت یوسف»، «شنبه‌ای که نیامد»، «گلی در سرزمین زمستان‌ها» اشاره کرد. امسال هم در هشتمین جشنواره کتابخوانی رضوی، 2 کتاب «کاش تو را می‌دیدم» و «مسافر هشتم» با موضوع زندگی امام رضا(ع) به قلم مژگان شیخی برای مطالعه عموم و شرکت در جشنواره کتابخوانی رضوی انتخاب شده است. برای آشنایی بیشتر با این نویسنده ساکن محله دیباجی پای صحبت‌هایش نشستیم.  

اغلب آثار شما برای گروه سنی کودکان و نوجوانان است. ایام کودکی و نوجوانی شما در کدام یک از محله‌های شهر تهران سپری شد؟ 

محله دیباجی در منطقه 3 جایی است که من در آن بزرگ شده‌ام و اکنون هم در همین محله زندگی می‌کنم. کلی خاطره از این محله دارم که بیشتر آنها به سال‌های دور بر می‌گردد؛ یعنی زمانی که این محله قدیمی شهر را باغ‌های بزرگ و سرسبز احاطه کرده بود و تا چشم کار می‌کرد باغ بود و سرسبزی. البته حالا وضعیت تا حدود زیادی تغییر کرده و جای بسیاری از باغ‌ها را آپارتمان‌های مسکونی گرفته و نمای محله هم طبعاً تغییر زیادی کرده است. با این حال، این محله برای من خاطره‌انگیز است، چراکه سال‌های زیادی از عمرم را کنار همسایه‌های مهربان این محله سپری کرده‌ام و هنوز هم تعدادی از همسایه‌های قدیمی در این محله زندگی می‌کنند که خاطرات مشترکی از گذشته و حال این محله داریم. 

از ویژگی‌های هویتی و همچنین فرهنگی و اجتماعی محله دیباجی دیروز تصاویری در ذهن‌تان مانده که اکنون به خاطره‌ها پیوسته باشد؟ 

بله. در همسایگی ما و در رستم‌آباد تکیه معروف رستم‌آباد بود که درخت چنار پیری آن زمان در کنار این تکیه بود. یادم می‌آید درخت چنار جلو مسجد بود و شب‌های احیا من با مادرم می‌رفتیم و همراه زن‌ها و دخترهای محله زیر درخت چنار بزرگ می‌نشستیم و در برنامه‌ها و مراسم آن ایام شرکت می‌کردیم. الان آن درخت چنار کهنسال خشک شده و از بین رفته است، اما مطمئنم در خاطرات تک تک ساکنان محله باقی مانده، چون عمری طولانی داشت و با خاطراتشان گره خورده است. 


به‌عنوان یک نویسنده که بیشتر آثارتان برای کودکان و نوجوانان است طبعاً از خاطرات دوران کودکی در قصه‌هایتان استفاده می‌کنید. از کدام یک از خاطرات آن دوران در قصه‌هایتان استفاده کرده‌اید؟ 

آن زمان در محله ما یک باغ قدیمی بود که دورش حصار‌کشیده بودند. یادم می‌آید دور تا دور این باغ دیوار بود. درختان میوه پشت دیوار این باغ قرار داشتند و موقعی که این درختان میوه می‌آوردند و میوه‌هایشان رسیده و سنگین می‌شد قسمتی از شاخه‌های این درختان از سمت داخل به بیرون باغ هم خم می‌شد و منظره زیبایی در کنار دیوارهای باغ شکل می‌گرفت. ما بچه‌های محله همیشه کنجکاو بودیم که داخل باغ را هم ببینیم، اما درهای باغ همیشه بسته بود و صاحب باغ یا کسی که در آنجا کار می‌کرد اجازه نمی‌داد بچه‌ها داخل باغ بروند. یکی از آرزوهای ما بچه‌ها در آن زمان این بود که بتوانیم برویم داخل باغ و همه درختان میوه را از نزدیک ببینیم. در یکی از داستان‌های من تصویری از آن باغ توصیف شده است که بچه‌ها دوست دارند بتواند بروند داخل باغ و انبوه درختان میوه را از نزدیک ببینند. 

آن باغ خاطره‌انگیز در سال‌های بعد چه سرنوشتی پیدا کرد؟ 

خوشبختانه فضای سبز آن باغ قدیمی حالا هم به نوعی حفظ شده است، البته درختان میوه آن باغ از بین رفته، اما فضای سبز آن به یک بوستان محلی به نام «پارک ارغوان» تبدیل شده است. ساکنان فعلی محله دیباجی به جای یک باغ میوه، حالا از موهبت یک بوستان برخوردارند که البته در شرایط فعلی غنیمت است. 

در سال‌های اخیر، ساخت‌وسازهای زیادی در شهر تهران و بیشتر در محله‌های قدیمی صورت گرفته و بافت قدیمی محله‌ها را هم تغییر داده است. شما به‌عنوان یکی از ساکنان قدیمی محله دیباجی و یک نویسنده که با حساسیت بیشتری رویدادهای پیرامون خود را دنبال می‌کنید تغییرات را چگونه احساس می‌کنید؟ 

محله دیباجی در 30 سال اخیر خیلی تغییر کرده است. یادم می‌آید جلو خانه ما یک آبگیر بود که حالا به آپارتمان تبدیل شده است. با این حال، بخشی از نشانه‌های طبیعت در این محله هنوز وجود دارد. از سال‌های دور جلو خانه ما یک جوی آب وجود داشت که هنوز هم هست. شب‌ها صدای عبور آب در این جوی را می‌شنوم و این صدا به من آرامش می‌دهد؛ به‌ویژه در سکوت شب این صدای جوی آب خیال‌انگیز و آرامبخش است. در بیشتر داستان‌هایم صدای این جوی آب را می‌شنوید. برای یک نویسنده که برای کودکان و نوجوانان هم می‌نویسند برخورداری از چنین موقعیت خیال‌انگیزی یک امتیاز مثبت است. آن هم در شرایط امروزی که دسترسی به نشانه‌های طبیعت در دل شهرهای بزرگی مثل تهران واقعاً دشوار است. 

مشکلات فرهنگی و اجتماعی محله دیباچی چیست؟

هنگام ساختمان‌سازی برخی از سازندگان رعایت حال همسایه‌ها را نمی‌کنند و باعث اذیت و آزار ساکنان خانه‌های مجاور ملک در حال ساخت می‌شوند. در اغلب شب‌ها وقت و بی‌وقت با سر و صدا آهن خالی می‌کنند و حتی موقعی که دارند سیمان خالی می‌کنند ماشین را خاموش نمی‌کنند. بوی بد گازوئیل در محله می‌پیچد و این مسئله واقعاً آزاردهنده است. گاهی ساخت برخی از خانه‌ها حدود 2 سال طول می‌کشد و در طول این مدت آزار و اذیت‌های شبانه همچنان ادامه دارد. حالا فرض کن یک نویسنده بخواهد در سکوت شب بنویسد که با چنین مشکلی واقعاً امکان‌پذیر نیست و چیزی جز کلافگی نصیب آدم نمی‌کند. 

صدای جوی محله در قصه‌هایم جاری است

Image result for ‫مژگان شیخی‬‎Image result for ‫مژگان شیخی‬‎

چرا رمان نمی خوانیم؟

 

نسبت جامعه و رمان بین ایران و فرانسه 

چرا رمان نمی‌خوانیم؟

 

فرهیختگان آنلاین: مرتضی منادی، فارغ‌التحصیل رشته‌های جامعه‌شناسی و روانشناسی از دانشگاه‌های ونسن و سوربن فرانسه و درحال حاضر عضو هیات‌علمی و استاد دانشگاه الزهراست. او کتاب‌ها و مقالات مختلفی در زمینه‌های روانشناسی و جامعه‌شناسی، بالاخص حوزه‌های خانواده و آموزش و پرورش نوشته است. منادی، سال گذشته در نشستی با عنوان جامعه و رمان در فرهنگسرای صدف درباره‌ این موضوع، سخنرانی کرد. او در این نشست، به مقایسه‌ا‌ی بین کشورهای ایران و فرانسه در زمینه‌ مطالعه‌ و رمان نیز پرداخت. در این مصاحبه نیز به گفت‌وگویی با ایشان درباره‌ همین موضوع پرداخته‌ایم.

- آیا راهکاری برای برقراری ارتباط بین نخبگان و مردم وجود دارد؟ در کشوری مثل فرانسه این قضیه به چه صورت است؟
در هر جامعه‌ای یک بخش نخبگان هستند که الگوهای جامعه هستند؛ چه در جوامع غربی و چه در جامعه‌ ما. کدام نخبگان الگوی افراد جامعه می‌شوند؟ هنرمندان، نویسندگان، روشنفکران، دانشگاهیان، روحانیون و ورزشکاران. در جوامع غربی، مثل فرانسه، ارتباط تنگاتنگی بین این نخبگان وجود دارد. برای مثال، وقتی یک کارگردان مشهور سینما از آثار ژَک لَکان، روانکاو فرانسوی در فیلم‌های خود استفاده می‌کند، اولا فیلم‌های او غنی‌تر خواهد شد، در ثانی ارتباط او با این متفکر موجب می‌شود که این متفکر هم نسبت به کار این کارگردان، اظهارنظر عمیق‌تر و جدی‌تری داشته باشد. درنهایت هنر در جامعه‌ فرانسه ارتقا پیدا خواهد کرد. مردمی که مخاطب یا مصرف‌کننده‌ این هنر هستند، چون در مقابل یک هنر غنی قرار می‌گیرند، آنها هم ارتقای فکری پیدا می‌کنند. ولی در جامعه‌ ما این اتفاق نمی‌افتد. در جامعه‌ ما ارتباط بین نویسندگان و هنرمندان بسیار اندک است. چند کارگردان را سراغ دارید که با افراد دانشگاهی در حوزه‌های مختلف در ارتباط باشند؟

- فکر می‌کنید چرا در جامعه ایران این اتفاق نیفتاده است؟
چیزی به نام مشورت در جامعه‌ ما عمومیت ندارد. نه سیاستمداران ما خیلی اهل آن هستند که به سراغ دانشگاهیان بروند، نه ورزشکاران، نه هنرمندان و نه نویسندگان. هرکسی در دنیای خودش در حال انجام کار خودش است. ارتباط بین استادان، روشنفکران و نویسندگان که باید محل تغذیه‌ دیگر گروه‌های جامعه باشند، خیلی ضعیف است. درحالی که اگر شما رمانی بنویسید یا فیلمی بسازید که با مشورت استادان دانشگاهی باشد، این داستان یا فیلم، وجهه‌ علمی هم پیدا خواهد کرد و اثرگذارتر هم خواهد بود.

- دلیل علاقه‌ مردم به مطالعه در جامعه‌ای مثل فرانسه و گریز مردم از خواندن در جامعه‌ای مثل ایران را در چه عواملی می‌دانید؟ تاثیر عواملی همچون سیاسی یا وجود دیگر رسانه‌های فرهنگی؟
اگر بخواهم نگاه آسیب‌شناسی کنم، می‌پرسم، فیلم‌ها و سریال‌های ما تا چه اندازه غنی هستند؟ به یک موسسه‌ سینمایی پیشنهادی دادم مبنی‌بر تحلیل اینکه چه میزان ادبیات غنی و سخیف در فیلم‌ها و سریال‌های ما وجود دارد؟ چه میزان فحاشی‌ها در آنها وجود دارد؟ اینها را مقایسه کنیم با کشورهای غربی! مورد دیگر، در فیلم‌های غربی، صحنه‌ای که نمایشگر کتاب خواندن باشد، وجود دارد. چیزی به نام دکوراسیون کتاب در خانه‌ها وجود دارد. از کوچک‌ترین خانه در غرب تا بزرگ‌ترین خانه، بخشی از دکوراسیون خانه به کتابخانه تعلق دارد. از سویی دیگر، آیا مسئولان جامعه‌ ما اهل مطالعه هستند؟ اگر خبرنگاری در فرانسه از رئیس‌جمهور سوال می‌کند که زمان تعطیلات در سفر، چه کتاب‌هایی را همراه خودتان می‌برید و رئیس‌جمهور چند کتاب را نام می‌برد، ممکن است برخی از کتابفروشی‌های پاریس و دیگر شهرستان‌ها، میزی را اختصاص دهند به کتاب‌هایی که رئیس‌جمهور می‌خواند. این کار، نوعی تبلیغ و تشویق مطالعه است.

- اما در جامعه ما چنین اتفاقی کمتر رخ می‌دهد، نظر شما در این مورد چیست؟
در کشور فرانسه وقتی شما به کتابفروشی‌های بزرگی مثل کتابفروشی فنک می‌روید، مردم، سبد به دست کتاب می‌خرند. درحالی که کتاب در فرانسه نسبت به ایران گران‌تر است. مورد دیگر، آنکه جامعه‌ فرانسه مقام اول تولید لوازم آرایش را دارد ولی مقام‌های آخر را در مصرف دارند. ما دومین مصرف‌کننده لوازم آرایش هستیم. روز اول ماه محرم گذشته، تلویزیون خود ما اعلام می‌کند که آمریکا بین کشورهای خارج از ایران، بالاترین مقام جراحی‌های پلاستیک را دارد و ایران هفت‌برابر آمریکا. این تهی بودن افرادی است که به دنبال یک هویت هستند. کمبود این هویت را می‌خواهند با بدن خودشان جبران کنند. علاوه‌بر این کسی هم که اهل مطالعه است باید خودش را به جامعه نشان دهد تا از این طریق مطالعه تقویت بشود. نباید ساکت باشد.

- با این اوصاف، می‌توانیم بگوییم که ارزش‌ها در جامعه ما متفاوت از کشوری مثل فرانسه است؟
از منظر جامعه‌شناسی شناخت، واقعیت اجتماعی امری است که به شکل جمعی ساخته می‌شود. ما با هم به این ارزش اهمیت می‌دهیم که مثلا عمل جراحی زیبایی یک ارزش است. اما اگر مایی که اهل مطالعه هستیم، خودمان را به این افراد بیشتر بشناسانیم و به آنها ثابت کنیم که چقدر تهی هستی، چقدر تو هیچی نداری، فقط فیزیک توست که حرف می‌زند، ممکن است این ارزش‌ها هم تغییر کند. اگر آن شخص روزی 15 دقیقه مثلا آثار جلال‌آل‌احمد را مطالعه کند، خود به خود، کمتر دنبال سایر مسائل دیگری مانند مد لباس و مد آرایش و... می‌رود. مایی که اهل مطالعه هستیم نباید با جامعه قهر کنیم. باید برویم در دل جامعه. باید کار کنیم و به آنهایی که اهل مطالعه نیستند، تفاوت‌هایی را که در سلامت روان، احساس داشتن هویت و مسائلی از این قبیل است، نشان دهیم.
نه‌ فقط جراحی زیبایی افرادی که به این امر می‌پردازند، شما نگاه کنید، برای مثال رستوران‌های ما در تهران، از شمال تا جنوب در خیلی ساعات، مملو از کسانی هستند که صف‌های طولانی بستند. درحالی که می‌بینیم ناشران ما در حال ورشکست شدن یا بسته شدن هستند. سایر هزینه‌های بی‌خودی که فقط جنبه‌ ظاهرسازی در جامعه را دارد نیز به همین صورت است.

- نقش دولت را در این زمینه چگونه می‌دانید؟ برای مثال، در مقایسه با فرانسه؟
دولت، نقش بسیار مهمی دارد. در درجه‌ اول دولتمردان و سیاستمداران ما خودشان باید اهل مطالعه باشند. این امر خودبه‌خود، مشوق سایر مردم به مطالعه می‌شود. به جای سرمایه‌گذاری‌ها در اموری که خروجی مطلوب و سودی برای جامعه نخواهد داشت، آن را روی مطالعه و توسعه‌ کتابخانه‌ها بگذارند. به کل ناشران کمک کنند، نه‌فقط برخی ناشران خاص. مردم را آدم و بالغ قلمداد کنند، همه نوع کتابی را در مقابل آنها قرار دهند و بگذارند مردم خودشان انتخاب کنند. دولتمردان، نباید خیلی نگران باشند. مردم، آرام‌آرام مسیر خودشان را به خوبی انتخاب خواهند کرد. به هر حال دولتمردان هم اگر احساس کردند که مردم در حال رفتن به بیراهه هستند، می‌توانند آنها را راهنمایی کنند. در مقایسه با کشور فرانسه، یک نمونه همین نمایشگاه کتاب است. در جامعه‌ ما سلیقه‌ای است. هر ناشری نمی‌تواند هر کتابی را به نمایشگاه بیاورد ولی در فروشگاه خودش می‌تواند آن را در معرض فروش قرار دهد. در حالی که مردم با بسیاری کتاب‌ها در نمایشگاه آشنا می‌شوند و ناشر می‌تواند کتاب‌هایش را بفروشد. در همین ایام عید که من در پاریس بودم، می‌دیدم که تعداد شرکت‌کنندگان در نمایشگاه کتاب بسیار کمتر از ما و تعداد خریداران، بسیار بیشتر از جامعه‌ ماست. بحث فروش میلیارد یورویی در فرانسه است. بحت فروش چندصد میلیون کتاب در سال است. در فرانسه، کتاب نویسنده‌ای (مثلا پی‌یر لومتر) که یک جایزه‌ داخلی می‌گیرد، ششصد هزار نسخه فروش می‌رود. در جامعه‌ ما به برخی ناشران سوبسید داده می‌شود، به خیلی از آنها داده نمی‌شود. دولت است که باید این تبعیض را بردارد. نکته دیگر، ارتباط نویسندگان با مردم است. این را دولت می‌تواند فراهم کند. دیدن نویسنده و آثار نویسنده در کنار او، باعث به ذوق آمدن مردم و تمایل به خواندن آنها می‌شود. برگزاری جلسات سخنرانی و معرفی کتاب با حضور نویسنده در فرهنگسراها و مکان‌های فرهنگی با میزی از آثارش از این دست تبلیغات است.

- نکته بعدی، گاهی افراد تمایل به خواندن کتاب دارند ولی چه نوع کتاب‌هایی در کتابخانه‌ها عرضه می‌شود؟ در زمینه تبلیغات و نحوه‌ معرفی آثار چطور؟

من به خاطر نمی‌آورم که در فرانسه از طریق تلویزیون تبلیغاتی در مورد کتاب خاصی صورت گرفته باشد. اما میزگردها و بحث‌های کارشناسی در این زمینه پخش می‌شود. برای مثال، برنامه‌ای به نام آپوستروف، شب‌های جمعه پخش می‌شد. برنارد پیوو که خودش یک نویسنده و ادیب است، تعدادی نویسنده را در ارتباط با یک موضوعی (غالبا رمان و علوم انسانی) دعوت می‌کند، سپس راجع به کتاب‌های این افراد، از آنها سوالاتی می‌پرسد، بلافاصله روز بعد در کتابفروشی‌های معروف، میزی بود به نام میز آپوستروف که برگرفته از این برنامه بود و مردم آن کتاب‌ها را تهیه می‌کردند. ما چنین چیزی را نداریم یا اگر داریم، نویسندگان خاصی دعوت می‌شوند. این همان نگاه انحصارگرایانه‌ای است که دولت نسبت به مساله‌ کتاب، نویسندگی و ناشران ما دارد و تاثیر آن را در رسانه‌ ملی می‌بینیم.

- در یک مقایسه‌ کلی بین ایران و فرانسه در زمینه مطالعه نظرتان چیست؟
فرانسه 75‌میلیون جمعیت دارد و ما حدود 80 میلیون. آنها حدود 32 درصد، تعداد دانشجوهای کمتری نسبت به ما دارند. حال، در نظر بگیرید که اهمیت مطالعه خودش را در تیراژ کتاب‌ها نشان می‌دهد. تیراژ کتاب‌ پیرلومتر، 600 هزارتاست. یا سال 2009، فرانسه، 468 میلیون جلد فروش کتاب دارد. کتاب اخلاق اثر ادگار مورن در عرض دو ماه، فروش پنجاه‌هزار نسخه‌ای دارد. خاطرات ریمون آرون، جامعه‌شناس فرانسوی، 140 هزار نسخه فروش می‌رود و... . برعکس، ما تیراژ کتاب‌هایمان روبه کاهش و برای مثال، 400 یا 500 تاست که این تعداد اندک، یک فاجعه است. اهمیت این موضوع در حالی خودش را نشان می‌دهد که اولا تعداد دانشجوهای آنها کمتر است. دوم آنکه اینترنت پرسرعت دارند. سوم، در خیلی اماکن، اینترنت رایگان وجود دارد که در اینجا نیست. چهارم آنکه کتاب در آنجا گران‌تر از اینجاست. درحالی که فروش کتاب و زمان مطالعه همچنان بسیار بالاست.

  تاثیرات مطالعه‌ رمان بر جامعه‌ فرانسه
قدمت مطالعه در فرانسه خیلی زیاد است و مربوط به سال‌های اخیر، این دهه و این قرن نیست. رمان «دکه‌ پیاله‌فروشی» اثر امیل زولا در سال 1877 به قدری فروش می‌رود که نویسنده قادر به تهیه‌ ملکی در محله مِدون پاریس می‌شود. اما در مورد اینکه مطالعه چه تاثیرات مثبتی بر مردم فرانسه داشته است، یک‌سری تاثیرات فردی، یک‌سری اجتماعی و برخی دیگر جمعی است. برای مثال، بنابر آمار سرانه‌ مطالعه، فرانسوی‌ها حدود دو ساعت در روز مطالعه می‌کنند و تا سال گذشته مقام نخست را داشتند. یعنی روزانه دو ساعت یک دلمشغولی دارند. روزی دو ساعت وقت بیکاری ندارند. روزی دو ساعت به بطالت نمی‌گذرد و درنهایت روزی دو ساعت درگیر یک مساله هستند و این امر، یک مساله مثبت است. از نظر روانشناسی داشتن این مشغولیت، باعث سلامت روان است. از نظر تاثیرات اجتماعی، آن است که فرد از هر کتابی که می‌خواند، به هرحال چیزی می‌آموزد. این امر نیز از نظر شخصیتی موجب ایجاد حس رضایت در فرد می‌شود. از نظر هویتی، در جامعه احساس می‌کند که چیزی بلد است. هنگام ملاقات با دوستانش، به جای صحبت درباره‌ مسائل منفی، می‌تواند این آموخته‌ها را به اشتراک بگذارد و از این طریق نیز فرد احساس داشتن شخصیت، وجود و بودن، پیدا می‌کند. در مورد رمان و بدون در نظر گرفتن ژانرهای مختلفی که برای آن وجود دارد مانند، جنایی، اجتماعی، عاشقانه و... ، رمان در وهله‌ اول چیزی را توصیف می‌کند. با دقت و عمیق به موضوعی می‌پردازد. برای مثال رابطه‌ یک انسان با انسان، رابطه‌ یک انسان با حیوان، رابطه‌ یک انسان با طبیعت، روابط افراد درون یک گروه، رابطه‌ افراد درون یک روستا یا شهر و به هرجهت روابط عاطفی، انسانی، اخلاقی را بین افراد روایت می‌کند. خواه ناخواه این روایت عمیق و دقیق، شامل یک‌سری موارد آموزنده خواهند بود. مورد بعدی آن است که وقتی افرادی برای مطالعه‌ رمان ممارست داشته باشند با کلمات و الفاظ بیشتری روبه‌رو خواهند شد. دایره‌ لغات آنها وسیع‌تر و واژگان‌شان غنی‌تر می‌شود. از منظر جامعه‌شناسی آموزش و پرورش، فردی که واژگان و مخزن لغات بیشتر، بالاتر و فاخرتری را بداند، این قضیه روی ذهن، دگرگونی اندیشه و فعال شدن تفکرش تاثیرگذار خواهد بود. محتوای هر رمان نیز به خودی خود تاثیرات کارکردی خاص خود را خواهد داشت. نکته‌ دیگر آن‌که افرادی که رمان می‌خوانند از آن یک دریافتی داشته‌اند. با برخی شخصیت‌های آن همذات‌پنداری کرده‌اند یا با برخی از آنها مخالفت می‌کنند. دو دوست یا یک زن و شوهری که هر دو اهل رمان باشند، حین گفت‌وگو، نظرات خود را در مورد آن به اشتراک می‌گذارند. بنابراین، رمان کانالی خواهد شد برای دستیابی به یک شناخت بهتر و راهیابی به اعماق ذهنی یکدیگر و درنهایت موجب نزدیکی بیشتر افراد ازجمله زوجین، به هم می‌شود. در مورد تاثیرات جمعی، در جامعه‌ای که افراد بیشتری درحال مطالعه باشند، جامعه به‌طور کلی فهیم‌تر و باشعورتر می‌شود. به قول بوردیو، سرمایه‌ فرهنگی افراد آن جامعه بالاتر می‌رود. این قضیه بر انتخاب‌های افراد در مورد مسائل جمعی، مثل انتخابات ریاست‌جمهوری تاثیر سازنده‌ای خواهد داشت، به‌طوری که انتخاب آنها عاقلانه‌تر و متفکرانه‌تر خواهد بود.

- معصومه فرید

 

نقد رمان«آجر کج» نوشته شادی منعم

 

یادداشتی بر رمان«آجر کج» نوشته شادی منعم

فقط عشق کافی نیست

داستان های عاشقانه- خانوادگی در سال های اخیر به نوعی در مسیر تکامل این ژانر ادبی قرار گرفته اند و نویسندگان جدیدی که وارد این حلقه ادبی می شوند و اکثر آنها را هم زنان نویسنده تشکیل می دهند، با لحاظ کردن نیازهای فرهنگی و اجتماعی جمعیت زنان امروز جامعه، به ویژه مراحل حساس زندگی این قشر در زمان انتخاب همسفر زندگی و سال های اولیه زندگی مشترک، قصه های آشنایی برای اکثریت زنان امروز جامعه خلق می کنند که درصد بالایی از خوانندگان به ویژه زنان جوان و حتی میانسال با قهرمانان این قصه ها احساس همذات پنداری می کنند. یکی از نمونه های موفق در این زمینه، رمان«آجر کج» شادی منعم است که راوی آن، «یاسمن مشفق» زن جوان تحصیل کرده ای است که مدیریت یک نشریه در حوزه مسایل فرهنگی و اجتماعی زنان را به عهده دارد. او فعال امور زنان هم هست و به نوعی از زنان آسیب دیده در جامعه حمایت می کند. البته محور اصلی قصه درباره زندگی خودش است که فراز و نشیب های نسبتا زیادی هم دارد. با این حال، رمان«آجر کج» داستان تک صدایی نیست. راوی اصلی داستان، شخصیت یاسمن است اما در فصل های مختلف رمان، فضایی فراهم می شود که سایر شخصیت های داستانی هم بخش هایی از روایت را پیش ببرند. مانند شخصیت«امیرحسین» همسر یاسمن و«مه رو» همکار یاسمن. همچنین فضای کلی داستان به گونه ای است که مجالی برای روایت های فرعی موثر در دل روایت اصلی هم فراهم می کند. شخصیت هایی مانند«معصومه»، «لیلا»، «نگارین»، «ماهور»و «شامار» هر کدام قصه زندگی خود را دارند که بیان می کنند و خواننده از طریق این روایت های فرعی با انواع مشکلات زنان در جامعه امروز ایران بیشتر آشنا می شود. مضمون اصلی رمان«آجر کج»روی این نکته تاکید دارد که برای یک ازدواج موفق، برای تداومش، عشق لازم است اما کافی نیست. راهکار نویسنده این است که عقل و قلب باید همزمان عاشق شوند و طنین این مضمون تامل برانگیز را در کلیت رمان آجر کج به وضوح می توان شنید.

 

گفت‌و‌گو با یاسمن خلیلی فرد، داستان نویس

 

گفت و گو با یاسمن خلیلی فرد، داستان نویس

هویت محله ای به رمان عمق می بخشد

هویت محله‌ای به رمان عمق می‌بخشد

روزنامه همشهری: علی الله سلیمی

«یاسمن خلیلی‌فرد» داستان‌نویس و منتقد سینمایی، 27 ساله، متولد شمیران و کارشناس ارشد کارگردانی سینما از دانشگاه هنر تهران است. تجربه ساخت فیلم‌های کوتاه تجربی و مستند دارد و از 12 سالگی در نشریات سینمایی نقد می‌نویسد. عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران است و رمان اول این نویسنده با عنوان«یادت نرود که...» پاییز 1394 منتشر شد که در حال حاضر چاپ پنجم آن تمام شده و به‌زودی به چاپ ششم می‌رسد. یک کتاب با محوریت سینمای جنگی دارد با عنوان «نقش جنگ بر سینمای غیرجنگی ایران» و رمان جدیدش «انگار خودم نیستم» اواخر دی 1396 منتشر شد و در حال حاضر چاپ سومش تمام شده و چاپ چهارم آن در راه است. به گفته خودش، در حال حاضر مشغول کار روی یک داستان بلند است و یک مجموعه داستان دارد که در مرحله‌ بازنویسی‌ است. علاوه بر آن قصد دارد به شکل جدی فیلمنامه‌هایش را به فیلم سینمایی تبدیل کند. با این نویسنده درباره ردپای محله‌های تهران در آثارش گفت‌وگو کردیم. 

در کتاب جدید شما با عنوان «انگار خودم نیستم»، از محله‌ها و مکان‌های مختلف شهر تهران به‌عنوان بسترهای اصلی داستان استفاده شده است، آیا در قصه شما این فضاها ایجاب می‌کرد یا تعمد داشتید که وقایع آن در بخش‌های مختلف شهر تهران باشد؟ 

اصولاً عادت ندارم عناصری را که الزامی به بودنشان نیست به زور به کارهایم وصله کنم، اما در عین حال پرداختن به موقعیت‌های مکانی خصوصاً در شهر تهران که زادگاهم هست و محل وقوع رویدادهای داستان‌هایم چیزی نیست که بتوانم از آن صرف‌نظر کنم. اگر دقت کرده باشید شخصیت‌های داستان‌‌های من بسیاری از خاطرات خود را با مرور مکان‌هایی که در آنها قرار داشته‌اند یا مکان وقوع رویدادهایی خاص، به یاد می‌آورند. مثلاً قدم زدن لعیا (یکی از شخصیت‌های اصلی رمان «انگار خودم نیستم») در خیابان ولی‌عصر(عج) و مقایسه‌ آن خیابان با زمانی که جوان‌تر بوده و... چیزی است که بخشی از بن‌مایه‌ شخصیتی کاراکترم را می‌سازد و بدیهی است که باید در داستانم به آن بپردازم. بنابراین باید مکان‌ها به‌عنوان نشانه‌های واجد هویت (محله‌ای) در داستان هر نویسنده‌ای در هر کجای دنیا باشند تا داستان عمق پیدا کند. 

مکان‌هایی مانند برج‌های هرمزان در داستان شما در پیشبرد قصه نقش دارند. شناخت شما به‌عنوان یک نویسنده از این مناطق تهران تا چه اندازه است؟ 

اصولاً به کشف هویت، تاریخ، قدمت و ویژگی‌های خاص هر منطقه از شهر علاقه زیادی دارم؛ زیرا آن را ابزار کار خود می‌دانم. به‌عنوان یک نویسنده وقتی نامی از مکانی در داستان خود می‌برید باید شناسنامه‌‌ای از آن در ذهن داشته باشید؛ اینکه مثلاً افرادی که در آن برج خاص زندگی می‌کنند عموماً از چه طبقه‌ اجتماعی‌ای هستند، چه مشاغلی دارند، چه تفریحاتی می‌کنند، اوضاع مالی‌شان چطور است، حتی اینکه مثلاً در فضای سبز این مجموعه چه سرگرمی‌هایی می‌توانند داشته باشند و... بنابراین وقتی از این برج خاص نام می‌برم قطعاً باید با آگاهی این کار را انجام دهم وگرنه کار ناملموس می‌شود و کسی که مکان مذکور را بشناسد به‌راحتی تشخیص خواهد داد که شما با بی‌اطلاعی آن را به داستان خود وارد کرده‌اید. 

در رمان «یادت نرود که...» به پدیده‌ نقل‌مکان ساکنان خانه‌های ویلایی قدیمی به برج‌ها اشاره کرده‌اید؛ آیا پدیده میل افراد به برج‌نشینی از دغدغه‌ شخصی شما نشئت می‌گیرد؟ 

بله. متأسفانه این روزها به‌دلیل مشکلاتی چون ناامنی و سختی‌هایی که زندگی در منازل ویلایی به‌وجود می‌آورند بسیاری از افراد تمایل به برج‌نشینی دارند. این باعث شده بسیاری از خانه‌های قدیمی که نوستالژیکند و خاطرات زیادی در دلشان نهفته است تخریب و به برج تبدیل شوند. این مسئله درکنار زیان‌های عاطفی باعث ایجاد مشکلات دیگری هم شده ‌است. بسیار دیده می‌شود این برج‌های بلند پارکینگ کافی برای مهمانان ندارند و یا اینکه مثلاً در انتهای یک خیابان باریک که قبلاً پسکوچه‌ای در شمیران بوده ساخته می‌شوند که اصلاً آن بنا نباید در آن منطقه ساخته شود و مناسب آن مکان نیست، اما متأسفانه تمایل به برج‌سازی و برج‌نشینی نظم شهری را هم برهم زده است. در «یادت نرود که...» بسیاری از خاطرات مهم شخصیت‌های اصلی در خانه‌باغ قدیمی کیوان مرور می‌شوند. 

بیشتر شخصیت‌های داستانی شما در بخش‌های شمالی و در نهایت مرکز شهر تهران سکونت یا رفت‌وآمد دارند، آیا این مسئله فقط به شناخت شما از این محله‌ها برمی‌گردد؟ 

طبیعتاً پاسخ منفی است. باز هم این مسئله به شناسنامه‌هایی برمی‌گردد که برای شخصیت‌های داستان‌هایم طراحی می‌کنم. این آدم‌ها البته همه در شمال شهر تهران زندگی نمی‌کنند. اگر دقت کرده باشید، مثلاً کامروز چندین بار محل سکونتش را تغییر داده و از شمال تهران به منطقه‌ متوسط‌‌تری رفته تا خانواده‌اش بتوانند در خارج از کشور زندگی مرفه‌تری داشته‌باشند. اینکه این آدم‌ها در کدام منطقه‌ شهر مستقرند از ویژگی‌هایی که برای هریک از آنها تعریف کرده‌ام نشئت می‌گیرد نه چیز دیگر؛ البته در کتاب اولم «یادت نرود که...» آدم‌ها از قشر مرفه‌تری هستند و مثلاً کیوان کامیاب در یک خانه‌‌ باغ در منطقه‌ تجریش زندگی می‌کند، اما خب در کتاب جدیدم طبقه‌ این آدم‌ها متوسط و تمرکز بر بالای شهری بودن از بین رفته است؛ زیرا منطق قصه این‌طور ایجاب می‌کند. 

دوران کودکی و نوجوانی شما در کدامیک از محله‌های تهران سپری شده و چه خاطراتی از این محله‌ها دارید؟ 

من در همان منطقه‌ای زندگی می‌کنم که شخصیت‌های لعیا و کامروزِ داستانم بعد از ازدواجشان در آن ساکن شدند؛ خیابان ولی‌عصر(عج) نزدیک پارک ملت. بیشتر خاطرات سال‌های کودکی‌ام در همین منطقه شکل گرفته است. وقتی کوچک بودم من را به پارک ملت می‌بردند. آن زمان خیابان ولی‌عصر(عج) درختان بیشتری داشت. یک‌طرفه نشده بود. نمی‌دانم به سبب غلبه‌ حس نوستالژیک است که این حرف را می‌زنم یا نه، اما به گمانم آن زمان همه چیز زیباتر بود. 

محله و منطقه‌ای که اکنون در آن سکونت دارید چه ویژگی‌هایی دارد؟ آیا از سکونت در این محله راضی هستید؟ در مورد مشکلاتی مانند ترافیک و هوای آلوده و مسائل زیست‌محیطی محل سکونت خودتان هم توضیح دهید. 

محله من تغییری نکرده است. درواقع در همان محله‌ای که به‌دنیا آمدم، بزرگ شدم و ساکن همانجا هستم. بنابراین تغییرات آن را به شکل تدریجی و نامحسوس دیده‌ام. چون منزل ما به پارک نزدیک است فکر می‌کنم مشکل آلودگی هوا برایمان کمتر باشد، اما به‌هرحال هوای تهران آنقدر آلوده است که فرقی نمی‌کند کجایش زندگی کنی. از 10 سال پیش که خیابان ولی‌عصر(عج) یک‌طرفه شده است، بار ترافیک این خیابان به اوج خود رسیده و در ساعات شلوغی معمولاً کوچه‌های منتهی به ولی‌عصر(عج) قفل می‌شود و از طرفی خیابان نلسون ماندلا هم ترافیک‌های شدیدی را تجربه می‌کند تا جایی که گاهی برای خروج از منزل و رسیدن به خیابان اصلی باید زمان زیادی را در ترافیک سپری کرد. موش‌های خیابان ولی‌عصر(عج) هم که فکر می‌کنم معرف حضور همه باشند و نمی‌دانم چرا فکر اساسی برای از بین بردنشان نمی‌کنند. 

اگر شهردار تهران یا منطقه خودتان بودید برای آن چه برنامه‌ای داشتید؟ 

فکر می‌کنم اداره‌ شهری با ویژگی‌های تهران یکی از سخت‌ترین کارهای دنیا باشد. تهران مشکلات عدیده‌ای دارد که آدم نمی‌داند اول باید به کدامشان برسد. در وهله‌ اول، اما فکری به حال ترافیک و آلودگی شدید هوا می‌کردم که دیگر مرزهای خطر را هم رد کرده. روزهای «بدون اتومبیل» تعیین می‌کردم،‌کاری که در بسیاری از پایتخت‌های اروپایی کرده‌اند و نتایج مثبتی گرفته‌اند و البته معضل وحشت‌آور بحران بی‌آبی هم که منحصر به تهران نیست و در کشور باید تدابیری برایش اندیشیده شود که در حوزه‌ دانش من نیست، اما قطعاً از متخصصان داخلی و خارجی برای رفع آن بهره‌ می‌گرفتم. 

اگر بخواهید از زشتی‌ها و زیبایی‌های محله سکونت خودتان بگویید به چه مسائلی اشاره می‌کنید؟ 

نابودی درختان خیابان ولی‌عصر(عج) من را بسیار آزار می‌دهد. اینکه این درختان به این حال و روز افتاده‌اند اسفناک است. گاهی دوست ندارم حتی نگاهشان کنم. ساخت‌وسازهای بی‌رویه و تخریب خانه‌‌های زیبای قدیمی به‌جای ایمن‌سازی و مستحکم کردن آنها هم آزارم می‌دهد. می‌دانید که این عمل در بسیاری از کشورهای غربی ممنوع است. ناهمخوانی شدید میان ساختمان‌های نوساز هم باعث زشتی شهر شده است. باور می‌کنید اگر بگویم زیبایی خاصی در منطقه زندگی‌ام نمی‌بینم؟ قبلاً همین پارک ملت بود که آن هم خراب شده و دیگر شباهت زیادی به پارک ندارد. 

برای نوشتن داستان‌های خود تا چه اندازه درباره فرهنگ تهرانی‌ها تحقیق می‌کنید؟ 

بسیار زیاد. اصولاً تحقیق برای نوشتن را امری لازم می‌دانم. چون خودم متولد تهران هستم و خانواده‌ام هم اصالتاً تهرانی‌اند، بنابراین از قدیمی‌ترهای خانواده‌ خودم می‌توانم اطلاعات بسیار سودمندی کسب کنم. مطالعه در حد وسیع‌تر را هم هرگز از دست نمی‌دهم. 

 (این گفت و گو، سه شنبه 2 مرداد 1397 در روزنامه همشهری منتشر شده است.)