گفت و گو با مژگان شیخی، داستان نویس

صدای جوی محله در قصه‌هایم جاری است

 

روزنامه همشهری: علی الله سلیمی

«مژگان شیخی» متولد سال 1341 است و لیسانس مترجمی زبان انگلیسی دارد. از سال 1363 کار نوشتن را با داستان«بلبل نوک‌ طلا و باغ آرزوها» آغاز کرد. او هم در زمینه ادبیات کودکان و نوجوانان و هم ادبیات بزرگسالان فعالیت دارد و تاکنون بیش از صد عنوان از کتاب‌هایش به چاپ رسیده که اغلب آنها برای گروه سنی کودکان و نوجوانان است و بیشتر آنها در جشنواره‌های ادبی مختلف، برگزیده شده. مژگان شیخی منتخب بیست و ششمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی و شانزدهمین دوره جایزه جهانی کتاب سال در دی 1387 است. از آثار شاخص این نویسنده می‌توان به کتاب‌های «پنجمین زن»، «تابستان و غاز سفید»، «دستی برای دوستی»، «زندگی حضرت یوسف»، «شنبه‌ای که نیامد»، «گلی در سرزمین زمستان‌ها» اشاره کرد. امسال هم در هشتمین جشنواره کتابخوانی رضوی، 2 کتاب «کاش تو را می‌دیدم» و «مسافر هشتم» با موضوع زندگی امام رضا(ع) به قلم مژگان شیخی برای مطالعه عموم و شرکت در جشنواره کتابخوانی رضوی انتخاب شده است. برای آشنایی بیشتر با این نویسنده ساکن محله دیباجی پای صحبت‌هایش نشستیم.  

اغلب آثار شما برای گروه سنی کودکان و نوجوانان است. ایام کودکی و نوجوانی شما در کدام یک از محله‌های شهر تهران سپری شد؟ 

محله دیباجی در منطقه 3 جایی است که من در آن بزرگ شده‌ام و اکنون هم در همین محله زندگی می‌کنم. کلی خاطره از این محله دارم که بیشتر آنها به سال‌های دور بر می‌گردد؛ یعنی زمانی که این محله قدیمی شهر را باغ‌های بزرگ و سرسبز احاطه کرده بود و تا چشم کار می‌کرد باغ بود و سرسبزی. البته حالا وضعیت تا حدود زیادی تغییر کرده و جای بسیاری از باغ‌ها را آپارتمان‌های مسکونی گرفته و نمای محله هم طبعاً تغییر زیادی کرده است. با این حال، این محله برای من خاطره‌انگیز است، چراکه سال‌های زیادی از عمرم را کنار همسایه‌های مهربان این محله سپری کرده‌ام و هنوز هم تعدادی از همسایه‌های قدیمی در این محله زندگی می‌کنند که خاطرات مشترکی از گذشته و حال این محله داریم. 

از ویژگی‌های هویتی و همچنین فرهنگی و اجتماعی محله دیباجی دیروز تصاویری در ذهن‌تان مانده که اکنون به خاطره‌ها پیوسته باشد؟ 

بله. در همسایگی ما و در رستم‌آباد تکیه معروف رستم‌آباد بود که درخت چنار پیری آن زمان در کنار این تکیه بود. یادم می‌آید درخت چنار جلو مسجد بود و شب‌های احیا من با مادرم می‌رفتیم و همراه زن‌ها و دخترهای محله زیر درخت چنار بزرگ می‌نشستیم و در برنامه‌ها و مراسم آن ایام شرکت می‌کردیم. الان آن درخت چنار کهنسال خشک شده و از بین رفته است، اما مطمئنم در خاطرات تک تک ساکنان محله باقی مانده، چون عمری طولانی داشت و با خاطراتشان گره خورده است. 


به‌عنوان یک نویسنده که بیشتر آثارتان برای کودکان و نوجوانان است طبعاً از خاطرات دوران کودکی در قصه‌هایتان استفاده می‌کنید. از کدام یک از خاطرات آن دوران در قصه‌هایتان استفاده کرده‌اید؟ 

آن زمان در محله ما یک باغ قدیمی بود که دورش حصار‌کشیده بودند. یادم می‌آید دور تا دور این باغ دیوار بود. درختان میوه پشت دیوار این باغ قرار داشتند و موقعی که این درختان میوه می‌آوردند و میوه‌هایشان رسیده و سنگین می‌شد قسمتی از شاخه‌های این درختان از سمت داخل به بیرون باغ هم خم می‌شد و منظره زیبایی در کنار دیوارهای باغ شکل می‌گرفت. ما بچه‌های محله همیشه کنجکاو بودیم که داخل باغ را هم ببینیم، اما درهای باغ همیشه بسته بود و صاحب باغ یا کسی که در آنجا کار می‌کرد اجازه نمی‌داد بچه‌ها داخل باغ بروند. یکی از آرزوهای ما بچه‌ها در آن زمان این بود که بتوانیم برویم داخل باغ و همه درختان میوه را از نزدیک ببینیم. در یکی از داستان‌های من تصویری از آن باغ توصیف شده است که بچه‌ها دوست دارند بتواند بروند داخل باغ و انبوه درختان میوه را از نزدیک ببینند. 

آن باغ خاطره‌انگیز در سال‌های بعد چه سرنوشتی پیدا کرد؟ 

خوشبختانه فضای سبز آن باغ قدیمی حالا هم به نوعی حفظ شده است، البته درختان میوه آن باغ از بین رفته، اما فضای سبز آن به یک بوستان محلی به نام «پارک ارغوان» تبدیل شده است. ساکنان فعلی محله دیباجی به جای یک باغ میوه، حالا از موهبت یک بوستان برخوردارند که البته در شرایط فعلی غنیمت است. 

در سال‌های اخیر، ساخت‌وسازهای زیادی در شهر تهران و بیشتر در محله‌های قدیمی صورت گرفته و بافت قدیمی محله‌ها را هم تغییر داده است. شما به‌عنوان یکی از ساکنان قدیمی محله دیباجی و یک نویسنده که با حساسیت بیشتری رویدادهای پیرامون خود را دنبال می‌کنید تغییرات را چگونه احساس می‌کنید؟ 

محله دیباجی در 30 سال اخیر خیلی تغییر کرده است. یادم می‌آید جلو خانه ما یک آبگیر بود که حالا به آپارتمان تبدیل شده است. با این حال، بخشی از نشانه‌های طبیعت در این محله هنوز وجود دارد. از سال‌های دور جلو خانه ما یک جوی آب وجود داشت که هنوز هم هست. شب‌ها صدای عبور آب در این جوی را می‌شنوم و این صدا به من آرامش می‌دهد؛ به‌ویژه در سکوت شب این صدای جوی آب خیال‌انگیز و آرامبخش است. در بیشتر داستان‌هایم صدای این جوی آب را می‌شنوید. برای یک نویسنده که برای کودکان و نوجوانان هم می‌نویسند برخورداری از چنین موقعیت خیال‌انگیزی یک امتیاز مثبت است. آن هم در شرایط امروزی که دسترسی به نشانه‌های طبیعت در دل شهرهای بزرگی مثل تهران واقعاً دشوار است. 

مشکلات فرهنگی و اجتماعی محله دیباچی چیست؟

هنگام ساختمان‌سازی برخی از سازندگان رعایت حال همسایه‌ها را نمی‌کنند و باعث اذیت و آزار ساکنان خانه‌های مجاور ملک در حال ساخت می‌شوند. در اغلب شب‌ها وقت و بی‌وقت با سر و صدا آهن خالی می‌کنند و حتی موقعی که دارند سیمان خالی می‌کنند ماشین را خاموش نمی‌کنند. بوی بد گازوئیل در محله می‌پیچد و این مسئله واقعاً آزاردهنده است. گاهی ساخت برخی از خانه‌ها حدود 2 سال طول می‌کشد و در طول این مدت آزار و اذیت‌های شبانه همچنان ادامه دارد. حالا فرض کن یک نویسنده بخواهد در سکوت شب بنویسد که با چنین مشکلی واقعاً امکان‌پذیر نیست و چیزی جز کلافگی نصیب آدم نمی‌کند. 

صدای جوی محله در قصه‌هایم جاری است

Image result for ‫مژگان شیخی‬‎Image result for ‫مژگان شیخی‬‎