یادداشتی بر رمان«هیتلر را من کشتم» نوشته هادی معیری نژاد

فروپاشی باورهای تثبیت شده

ابهام در رویدادهای بزرگ تاریخی، معمولا دریچه ای برای تخیل ورزی باز می کند که نویسندگان از مشتری های اصلی این حوزه برای خلق دنیاهای داستانی هستند. به هر میزان یک رویداد تاریخی از گستردگی و اهمیت بالایی برخوردار باشد، به همان میزان می توان به آن شاخ و برگ داد و فرضیات متفاوتی را پیش کشید. رویکردی که در رمان «هیتلر را من کشتم» نوشته هادی معیری نژاد مورد توجه نویسنده قرار گرفته و مولف بر اساس فرضیات خود از یک واقعه بزرگ تاریخی، داستانی خلق کرده که امکان وقوع آن محتمل است. هر چند قطعیتی در آن نیست، اما همین ایجاد شک در باورهای پیشین، یکی از محورهای اصلی این رمان است که پایه و اساس خود را بر تردید گذاشته است. هادی معیری نژاد، ایده بکری را برای کار انتخاب کرده و طرح داستانی نسبتا موفقی هم شکل داده اما در پرداخت آن، به نگاه ژورنالیستی بسنده کرده و داستان او به یک گزارش مشروح از یک واقعه نزدیک است تا داستانی که به زبان و انواع تکینک های داستانی استوار باشد. نثر انتخابی نویسنده ساده و بی تکلف است و در مجموع، رویکرد محاوره ای دارد. قهرمان داستان، مرد جوانی است که از طرف پدر بزرگ مامور پیگیری و ثبت یک واقعه تاریخی می شود. صادق خان نورچیان، از لوطی های زمان پهلوی به نوه اش، حمید می گوید که سال ها قبل در قهوه خانه ای در شمال کشور، فردی را کشته که تا حدودی مطمئن است آن فرد، هیتلر، رهبری نازی های آلمان بوده است. او از نوه اش می خواهد برای آگاهی بیشتر از کم و کیف موضوع به سراغ دوست قدیمی اش، رضا اطواری برود. حمید مشتاق پیگیری موضوع می شود و سراغ رضا اطواری می رود. ماجراها وارد مرحله تازه ای می شود. تا جایی که حمید به همراه رضا اطواری به محل قهوه خانه مورد ادعای پدربزرگ و رضا اطواری می روند. از این مرحله به بعد ماجراهای زیادی به شکل فلاش بک روایت می شود و آن چه به مرور وضوح بیشتری پیدا می کند، نشانه هایی از یک شخص شبیه به هیتلر، پیشوای آلمان نازی در قهوه خانه ای در اطراف رشت است که گویا ماموران اطلاعاتی روسیه در روزهای پایانی جنگ او را دستگیر و به نقطه ای در شمال ایران منتقل کرده اند تا به صورت مخفی برای مدتی نامعلوم نگه داری شود. آن شخص در درگیری صورت گرفته در قهوه خانه که صادق خان هم در آن شرکت دارد کشته می شود و از آن به بعد صادق خان و دوستش رضا اطواری به این مسئله به عنوان یک راز نگاه می کنند تا زمانی که صادق خان احساس می کند به روزهای پایانی عمرش نزدیک شده و حالا می خواهد رازش را با نوه اش در میان بگذارد تا در تاریخ ثبت شود. البته زندگی رضا اطواری بیش از صادق خان درگیر این ماجرا شده و زنی را که به همسری انتخاب کرده، همان دختری است که سال ها در کنار شخصی که معتقدند هیتلر بوده زندگی کرده است. نشانه های تاریخی به کار رفته در بافت داستان به واقعیت های بیرونی نزدیک است و به نظر می رسد نویسنده تحقیق و پژوهش لازم برای نزدیک شدن به رویدادهای تاریخی مورد نظر در این اثر را انجام داده است. با این حال، سمت و سوی داستان به طرف القاهای قصوی پیش رفته و هر گونه ادعای تاریخی را رد می کند. این رویکرد بیشتر به ماهیت داستان«هیتلر را من کشتم» بر می گردد که در صدد تثبیت موقعیت خاصی نیست. تمرکز اصلی این داستان بر فروپاشی باورهای تثبیت شده است و ایجاد شک و تردید در هر امر تثبیت شده ای به شدت تقویت می کند. شاید برای همین است که در پایان داستان هیچگونه قطعیتی وجود ندارد و این، همان جوهره داستان«هیتلر را من کشتم» است که بنای خود را بر ایجاد شک و تردید در قطعیت ها استوار کرده است. به بیان دیگر، داستان معیری نژاد بر فرضیاتی استوار است که مدام بر واقعیت ها می تازد و سعی می کند هر گونه یقین را زیر سئوال ببرد و در این راه تقریبا موفق است.

چاپ اول (پاییز 1395) کتاب «هیتلر را من کشتم» نوشته هادی معیری نژاد، در 112 صفحه، با شمارگان 660 نسخه و قیمت 7000 تومان از سوی انتشارات هیلا در تهران چاپ و منتشر شده است.