منهاي يك گنجشك

گنجشك ها روي شاخه هاي درخت انار جيك جيك مي كردند.
پسرك با تير و كمان به سمت آن ها نشانه رفت.
يكي از گنجشك ها افتاد روي موزائيك هاي كف حياط.
خيلي زود گربه اي از روي ديوار پايين پريد و گنجشك زخمي را برداشت و برد. پسرك مات و مبهوت به جاي خالي گنجشك در كف حياط نگاه كرد و آن گاه سرش را بالا گرفت و باز هم صداي جيك جيك گنجشك ها را از روي شاخه هاي درخت انار شنيد.

 

 

وعده دیدار ما در بیست و دومین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران

 

غرفه بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان

(انتهای شرقی راهرو هفت در شبستان اصلی مصلی)

طعم شور خنده

زن پرسيد:« مادر تو سال ها قبل به من گفتي دنيا اين طور نمي ماند، اما مي بيني كه هيچ اتفاق خاصي نيفتاده است!» پيرزن انگار كه غافلگير شده باشد، دستپاچه گفت:« هنوز هم مي گويم دنيا اين طور نمي ماند دخترم.» زن تار موي سفيدي را از روي پيشاني كنار زد و اين بار با لبخندي آميخته با تمسخر پرسيد:« يعني هنوز هم بايد منتظر بمانيم؟» پيرزن اين بار نتوانست جلوي اشك هايش را بگيرد. بلند شد به طرف دخترش رفت. او را در آغوش گرفت و ميان هق هق گريه گفت:« آره دخترم مثل اين كه حق با تو است. فقط من و تو پيرتر شديم.» بعد سعي كرد وسط گريه، بخندد. شانه هاي دخترش را گرفت و او را از خودش دورتر كرد. به چشم هايش نگاه كرد و با لبخند گفت:« پس مي بيني كه دنيا آن طور هم نمانده است.» آن گاه هر دو از پشت پرده اشك همديگر را ديدند كه مي خنديدند.

 

 


 

 

 میان خواب مترسک

وسط دشت از سربازها خبري نبود، اما از دو سوي خط مرزي گلوله ها بي امان شليك مي شد. وقتي گلوله اي به يكي از سنگرهاي بتوني اصابت مي كرد و صداي انفجار در اطراف آن مي پيچيد، لحظه اي بعد، از دريچه كوچكي از همان سنگر، گلوله اي به سمت مقابل شليك مي شد. در اين ميان، كلاغ سرگرداني بي هوا ميان دو سوي خط آتش پرواز مي كرد. كلاغ پايين آمد و روي مترسكي در وسط مزرعه کوچکی در وسط دشت نشست. لحظه اي بعد، مترسك افتاد و پرهاي كلاغ در هوا پخش شد.